هم اندیشه. هم عقیده: روان سواران توران سپاه بدان رای گشتند هم رای شاه. فردوسی. ز قومی پراکنده خلقی بکشت دگر جمع گشتند و هم رای و پشت. سعدی. ، هم پیمان: سوی گنجینه رفتندآن دو هم رای ندیدند از جواهر هیچ بر جای. نظامی
هم اندیشه. هم عقیده: روان سواران توران سپاه بدان رای گشتند هم رای شاه. فردوسی. ز قومی پراکنده خلقی بکشت دگر جمع گشتند و هم رای و پشت. سعدی. ، هم پیمان: سوی گنجینه رفتندآن دو هم رای ندیدند از جواهر هیچ بر جای. نظامی
بمعنی غم فزا. رجوع به همین ترکیب شود: مبندید با رشک و با آز رای که این غم فزای است و آن جانگزای. (گرشاسب نامه). آن غمگسار دینه مرا غمفزای گشت وآن غمفزای گشته کنون غمگسار من. ناصرخسرو
بمعنی غم فزا. رجوع به همین ترکیب شود: مبندید با رشک و با آز رای که این غم فزای است و آن جانگزای. (گرشاسب نامه). آن غمگسار دینه مرا غمفزای گشت وآن غمفزای گشته کنون غمگسار من. ناصرخسرو
دفع ملالت و دلتنگی. (ناظم الاطباء). گساردن غم. غمخواری. غمزدایی. دلداری و دلجویی: هرچند که غمگین بود نخواهد از پشه خردمند غمگساری. ناصرخسرو. غمگساری در ابر میجویم برق او دید هم نمی شاید. خاقانی. در جهان هیچ سینه بیغم نیست غمگساری ز کیمیا کم نیست. خاقانی. ، مودت و دوستی ورفاقت و مؤانست و همدمی. (ناظم الاطباء). رجوع به غمگسار شود
دفع ملالت و دلتنگی. (ناظم الاطباء). گساردن غم. غمخواری. غمزدایی. دلداری و دلجویی: هرچند که غمگین بود نخواهد از پشه خردمند غمگساری. ناصرخسرو. غمگساری در ابر میجویم برق او دید هم نمی شاید. خاقانی. در جهان هیچ سینه بیغم نیست غمگساری ز کیمیا کم نیست. خاقانی. ، مودت و دوستی ورفاقت و مؤانست و همدمی. (ناظم الاطباء). رجوع به غمگسار شود